می خواهم فریاد کنم
دلم شکسته است
می خواهم عشق بورزم
بدون عشق،مرده ام.
عشق،همچون نفس کشیدن،حیات را به سینه ام فرو می بُرد و در جستجوی محبوب به پرواز آمدم.از زمین خاکی جدا شدم،عالم کُون و فساد را پشت سر گذاشتم،در این پرواز سخت و طولانی آزمایش های سختی را گذراندم،در بوته ی محرومیت گداخته شدم،در آتش عشق سوختم،در دریای درد و غم غرق شدم،در کویر یأس و ناامیدی همه ی آرزوهای زیبایم را از دست دادم،به دهان اژدهای مرگ فرو رفتم،همه ی خودخواهی ها بسوخت،همه ی غرور و تکبّر از من ریخت،همه ی امیدها از بین رفت،همه ی دلبستگی ها زائل شد،روحی از من ماند تشنه ی عشق،سیراب از زندگی...
این روح تشنه،میان ستارگان،در وسعت بی پایان آسمان،در جستجوی محبوب خود می گشت و چیزی شایسته ی عشق خود نمی یافت...
این روح تشنه،هرچه گشت کمتر یافت!...